در انتهای صبح

صبح در بندرعباس آن سال ها بسیار زیبا بود.خورشید با هرم جاودانه اش احساس عمیق بودن  و باهم بودن را به  همه  جا ساری وجاری می ساخت.هرم داغ خورشید  واحساس سیری ناپذیر عطش که با عرق ریزی جسم همراه بود علاوه بر ایجاد استقامت وپایداری در برابر ناملایمات و سختی ها عشق به زیستن راافزایش می داد. صبح بندر با تغییر دو فصل تابستان و زمستان ها پر بارش همراه می شد ودر ما ه های مختلف برای مردم بندری معنای متفاوتی پیدا می کرد .صبح  های آغازین مهرماه که ماه های شروع بارش های تند به حساب می آمد صبح های کم تر شدن بوی تند شرجی وافزایش وزش های ملایم که خبر از تغییر فصول را می داد  و تغییر جهت تابش خورشید وزاویه آن که از مایل به اریب بدل می شد حرکت انسان ها را عوض می کرد.فصل  بعد از تابستان همراه با بوی کاه گل بودکه سقف خانه ها رابه اصلاح داوشت می ساخت.(داوشت  همان قیر کونی عصرحاضر است. که سقف خانه را ترمیم می کرد و مانع از نفوذ باران و آب اش به داخل خانه می شد) از مهرماه بوی صبح با عطر کاهگل و تابش اریب پرتوهای خورشید شکل می گرفت.آبان ماه شروع بارش ها بود با منقل پر از آتش در آن و در انتهای صبح عصر ها می امد...... که من از مدرسه بازمی گشتم ودر مسیر حرکتم از مدرسه به خانه چیزی های خیره کننده می دیدم گله گوسفند ها که از صبح و چرا در غروب به شهر  بازمی گشتند.کارگری که خسته با رادیوی ترانزیستوری روشن به خانه اش برمی گشت و رادیو ترانه کلاغ ها را می خواند (ترانه نوذر پرنگ)  و من که همزمان مثل مونتاژ موازی فیلم ها همراه با کارگر و گله گوسفند و ترانه کلاغ ها از مدرسه باز می گشتم  و پیش خودم  مرور می کردم که دیگر مدرسه نروم ولی عشق به صحنه های زیبا در انتهای صبح در عصر گا هان زمستانی مرا دوباره به مدرسه می کشاند. وشب در حالی که پلک های خسته ام را  به آتش درون منقل می دو ختم دوباره صحنه های انتهای صبح را درون آتش منقل مرور می کردم که من عجب غافل از زیستن خویشم....

یاد یار مهربان (به یاد حسن کرمی) بخش دوم

او در عین نوشتن بسیار وسواس داشت گاهن می دیدی که یک شعر را چند بار ادیت می کرد و بی خودی از هیج یک از کارهایش نمی گذشت.علاقه عجیبی  به کارها و آثار رامی داشت و همیشه در خلوت خود با آثار رامی به خلصه ای عجیب می رفت. نوع نگره های شعری حسن با اعتقاد بر هستی خود شعر در رفتارهای شاعرنه ملهم از کارهای شاملو  وزمانه او در فضای دهه های جهل  خورشیدی شکل  گرفته بود .به واقع کرمی از چشمه شعری می نوشید که قبلا شاملو انرا تجربه کرده بود وبامداد به عنوان تئوریسین به آن در هوای تازه پرداخته بود  و ققنوس وار خود را فدایی شعرش کرده بود و حسن ورامی ودیگران  جوجه های بودند که از خاکستر شاملو برخاسته بودند.و علاوه برآن  شاملو در تقدیر وتشکر افرادی نظیر ابراهیم وحسن با چاپ آثار آنان در خوشه و بررسی کار آنان در جای های مختلف به تقدیس این رهپویان آثار خود می پرداخت( یک بار که حضورن رامی را در خانه بیغوله مانندش ملاقات کردم می گفت که بامداد اولین بار شعر او رادر رادیو آبادان خواند چرا که شاملو برای رادیو آبادان کار می کرد).در دیدار ی که با حسن داشتم زنده یاد می گفت که شاملو چون خورشیدی است و تا این حد به شاملو ارادت خاص داشت.حسن در ابراز نظر در کار دیگران بسیار صریح بودو با کسی رودربایستی نداشت واز این جا بود که این رک گویی او را منزوی می کرد.البته در گفته ها وابراز نظر ها در چند مورد که خود دیدم حق با او بود اما در بعضی از مراحل و موارد بی اطلاع از اتفاقات افتاده نظر می داد که ایجاد کدورت می کرد.حس غریب نوستالژیک سال های  دوری از موطن وزیست گاه و کوچیدن خانوده حسن به آبادان و گاهن فرار و حادثه گریختن او به کویت در جوانی (که هرگز نیز به وقع نپیوست)زمینه ساز تنهایی در شعروداستان  اوشد..دلبسته گی حسن به پوچ گرایی از یک سو وصادق هدایت و آثارش وحس تضاد بر علیه سطه گری در همه موارددراو گونه خاص از انارشیسم رابوجود آورده بود.که تاب و تحمل افرادی متملق را نداشت و از چاپلوسی  ونان به نرخ روز خوردن و خود را به ثمن بخس فروختن دوری می گزید.و اگر کسی را دوست داشت به خاطر خودش بود. و در اکثر مواقع از تظاهر دوری می کرد.چرا که در سا لهای ابن سینا  من خود ناظر بر زندگی او بودم. اکثر راه گشای جوانان در دبیرستان بودو جوانان او رادوست داشتن از جمله خودم که هرگز افتخار شاگردی او را در مدرسه نداشتم و  از شخصیتش خوشم می امد و گونه ای سمپاتی درونی در آن سالها با او داشتم بعدن طی یک سری از حوادث بااستاد کرمی آشنا شدم که بماند برای بعد روحش  شاد باد.(ادامه دارد)

تا غروب  

آسمان دلها 

از  عشق خالی ست 

و کسی از ما سراغ 

خورشید را 

نمی گیرد        

تا طلوع 

آسمان چشم ها 

هیچ ابری 

ندارد 

و 

باران نوای غریب  

جدایی است  

تا غروب 

تا طلوع

تارکوفسکی (دنیای شعر و زیبایی) بخش چهارم

در آثار تارکوفسکی زیبایی بصری به عنوان اولین نمود خلاقیت ذهنی (سوبژکتیو) با رویکردی به شدت عینی(ابژکتیو) با پرداخت داستانی  همراه می گردد. ایجاد  وخلق فضای فکری با و مرتبت با بافت دراماتیک قصه به گونه ای تصویری می شود که نمود آن ملموس تر گردد.ایجاد تصاویری موزون و همراه با حرکت داستان شکل می گیردتا سرانجام کار یا اثر رابه ایماژ های استتیک وار تبدیل سازد.حس  زیبایی شناسانه تصاویر با خلق تمامی اصول اساسی فیلم برداری به شکل زیبایی آثار او را فاخر می سازند. که سرفصل زیبایی تصاویر او را به چند دسته می توان تقسیم کرد:1- پرداخت قصه: ایجاد حرکت موازی بین قصه و تصویر.2-استفاده از نقاشی.3-نور پردازی مناسب.4-حرکت با دوربین5- کمپوزیسون6-کشاندن تصویر به عمق7-پرسپکتیو8-حرکت همزمان بازیگر با دوربین9-اسلوموشن همراه باحرکت آرام دوربین  10-رنگ ونور

پرداخت داستان:در پرداخت داستان تاکید تارکوفسکی بر عواملی است که جلوه های بصری آن قابلیت توازن بین داستان ونصویر راداشته باشد.ایجاد منابع طبیعی در بافت داستان یا پرداختن به عوامل آن که در فضای داستان جا می گیرد زمینه ساز بافت زیبای بصری می شود.برای مثال در اغلب فیلم هاعوامل محیطی نظیر جنگل  روستا رودخانه و....وباران مه آتش برف و بارش آن و... به عنوان عوامل طبیعی وجود دارد.بافت داستانهای او این کشش رادارد که دخالت کارگردان را در قراردادن به جا و منطقی عوامل طبیعی در جلو ه های بصری را براساس عوامل بیرونی و بزنگاه فیلم برداری قابلیت استفاده کند.نوع نوشتار  دیالوگ ها درکنار استفاده بصری که بیشتر گونه فلاش بک در آن دیده می شود این اهمیت را داراست که افه های تصویری را محکم تر سازد.بازگشت به گذشته در داستان علاوه بر افزایش حس نوستالژیک زمینه ی پرداخت بصری آن را نیز افزایش می بخشددر اغلب این موارد اسلو موشن به کار کارگردان جلوه ای خاص بخشیده است در فیلم کودکی ایوان سکانس برداشتن آب از چاه به گونه ای خیره کننده نمای مادر ایوان را از نگاه ایوان در سطح آب نمایش می دهد درفیلم نوستالگیا صحنه افتادن پر پرنده بر زمین به صورت اسلو موشن نشان داده می شود در فیلم آینه فرار ودویدن کودک در جنگل در سکانس خواب دیدن کودک یا جای که مادر  وپدر در همین فیلم از سطل آب بر می دارند یا مواردی دیگر اثر اسلوموشن خیره کننده است.خود تارکوفسکی به پیکرتراشی در زمان معتقد است. او با چند پاره کردن داستان و کشاندن آن در حالت موازی در واقع ایجاد حس بصری را تقویت داده است کشاندن قصه به سطوح مختلف زمانی و مکانی به زیبایی کارش افزوده است.

یاد یار مهربان(به یاد حسن کرمی)

یادم می اید روزی را که برای سالگرد اولین مراسم رامی پیش حسن کنار میز وصندلی بغل خیابانش رفتم  واز حسن خواستم برای اطلاعیه مراسم اسمی را انتخاب کند او بی تعمل وبی صرف وقتی یاد یار مهربان را نوشت و همان نام را من به بهمنی دادم تا در تنفس ندا چاپ کند وروی همه اعلان ها امد........حسن کرمی و ابراهیم منصفی به واقع د و تن از بزرگان ادبیات ایران وجنوب به حساب می ایند داستان رامی و چگونه آمیخته گی او با ادبیات وذوق سرایش شعر و ترانه او را به بعد موکول می کنم .و اما حسن....حسن فرزند دردهای دوران کودکی خود بود. .خانواده  حسن از روستایی بودند به نام احمدی (آن چنان که از گفتگوی های حضوری با او داشتم یا در نوشته های خودش نیز موجود است)خانوده حسن به دلیل فقر  وقلت مالی به آبادان کوچ می کنند آنان با مشقت های فراوانی وپشت سر گذاشتن های بسیار بعد از رسیدن به شهر بندر عباس واز راه بوشهر وشهرستانی دیگر سر آخر به آبادان می رسند.فضای کودکی ونوجوانی و جوانی حسن عمدتن در شهر آبادن در دهه های می گذرد که جامعه کارگری در کنار صنعت نفت پیشرفته واوضاع رقت بار فرهنگی جامعه کارگری شهر آبادن وفقر مادی این جامعه زجر کشیده در کنار وجود آثار پیشرفته استعمار شوم انگلیسی که در واقع فتح بابی برای جامعه متوسط و نیمه متوسط شهر و ورود آنان به مرکز تاسیس شده توسط انگلیسی ها در واقع آنان را با مدرنیته آشنا می سازد .ولی جوامع نه چندان با وضعیت خوب مالی هنوز از آشنایی با این مراکز دور بودند و هنوز کماکان در همان محل های قدیمی فرو دست با جهل وفقر وبی سوادی دست و پنجه نرم می کردند .محیط شدیدن کارگری همراه با فقر عمومی وتسلط قشری خاص و  وجود صنعت نفت عظیم  ومکانیسم سلطه پذیری صنعتی جنبش آونگاردی را به عنوان خیزش مردمی فرهنگی را بوجود می اورد این خیزش فرهنگی در جهت رشد وشکوفایی ادبی وهنری شهر تلاش می کند علاوه بر این اشنایی با زبان انگلیسی که در واقع میراث بیگانگان بودهمواره ابادن را با فرهنگ انگلیسی آشنا می سازد که باعت وجود ترجمه آثار در بین جوانان می شود .اصولن جوانان آبادان خود را بسیار آنتلکتول می دانسته اند که پایه گذاری آن از زمان خلع ید از انگلیسی ها و ملی شدن نفت بود.  در چنین فضای حسن ابتدا در دوران کودکی و در تابستان ها برای گذران زندگی مشغول کار در یک کتاب فروشی می شودتا این که پولی به دست آورد وخرج تحصیل باشد وعلاوه بر آن اهتمام زیاد برادر بزرگ حسن به او  وتوجه اش به حسن او را در کارهایش تا حدودی موفق می سازد .عشق زیاد ا لوصف حسن به خواندن کتاب درکتاب فروسی  وآشنا شدن او با انواع کتاب ها زمینه های درونی و ژنتیک و ناخوداگاه او را به ادبیات راتازه وشگوفا می سازد. واو به این استعداد خود پی می برد و ولع کتاب خوانی را نه تنها کم نکرده بل افزایش می دهد.آشنایی حسن با طبقه کارگری و فرودست وحس آمیخته شده او از مهاجرت به ابادان و این که رگه های از ضد فئودالیته ی در پس زمینه فکری او  وسایر مهاجرین به آبادان آمده همواره تحریک شده بوده است باعث می شود که حس رنج واره گی در او تبدیل به گونه خاص از همان خیزش فرهنگی جوانان آبادانی گردد و او با ادبیات و هنر آن زمان شهر آبادان آشنا گردد وهمراه با گروهی از روشنفکران شهر در زمان جوانانی دست به قلم ببرد وشعر وداستان بسراید وبنویسد وبا جراید بومی و محلی کار کند این در هم آمیزی حسن با جوانان  منطقه پای او را به نشریات کشوری باز می کند و مطالب اش در اصفهان ودر شمال چاب می شود  و سپس آشنایی با شاملو  وخوشه مقارن ورود او به شهر بندرعباس واستخدام اش در فرهنگ بندرعباس می باشد خود می گفت که هر گاه من و ابراهیم(رامی) برای خوشه شعر می فرستادیم شاملو می پنداشت که ما هر دو یک نفر هستیم.چاپ اشعار حسن در خوشه باعث هر چه شهره تر شدن او می گردد. واو به شب های خوشه دعوت می شود.برطبق گفته خودش یک بار در دفتر خوشه با شاملو ملاقاتی داشته است واز نزدیک با شاملو گفتگو کرده است. شاملو و ثاثیر او بر شعر جوانانی همانند حسن بی هیچ کم وکاستی انکار ناپذیر می باشد .آنان شاملو راچون خورشیدی می پنداشتند که خود چون اقماری بر گردش می چرخیدند. علاوه بر این علاقه بیش از حد حسن به هدایت نوعی تفکر نهلیستی رادر پس زمینه افکار درونی او بوجود آورده بود  .احساس مبارز بودن وانقلابی گری و مطالعه ادبیات فاخر همراه با نوع نگاه نهلیستی و زندگی در فقر عمومی حسن رااز درون به گونه ای آنارشیسم شخصیتی تبدیل کرده بود وحس شک در درونش تقویت یافته واو را در کنار دیگران زمخت نشان می دادوارتباط برقرار کردن فردی او را بادیکران صعب ودشوار می نمود به خصوص که اخراج وبازنشسته گی پیش از موعود او از فرهنگ دردهای اجتماعی او راافزایش می داد وبه این شکاکیت دامن می زد.برای حسن  برخوردهای معمولی با دیگران همیشه شک برانگیز بود و تحمل مجالس رانداشت وشدیدن در محافل دوستانه در ابتدا خشن و بی شفقت نشان می داد. اما حسن در کل روح لطیفی داشت و در نوشته هایش بسیار دقیق بود.نوشته هایش  راتا مطمئن نمی شد ابراز نمی کرد ودرکار هنری اش بسیار وسواس داشت.درعین بد عنق بودن بسیار لطیف بود واز سر ناراحتی گریه سر می داد وخیلی زود پوست عوض می کرد واز قالب انارشی خارج می شد به خانواده اش بسیار اهتمام می ورزید و بانو طاووس همسرش را اغلب می پرستید اما کما کان در خانه آنارشی بود.معمولن در اطاق کوچک خودش در خانه می نشست و با خودش در حال مکاشفه بود.من روز های زیادی را با او در اطاقش گذرانده ام.اغلب بامداد پسر کوچک اش کنارش بود.سمفونی گوش می کرد شعر می سرود مقاله می نوشت(ادامه دارد)