چراغ ها

چراغ ها خاموش می شوند 

و نور زندگی ها تاریک  

صبح دیگر نمی تابد 

و خورشید بار سنگین شب را 

با خود به ارمغان می اورد 

هر چه از تو بگویم کم است 

چرا که رنگ بهار را به ارمغان می اوری 

در دستان من طلوع کن ای همیشه  

ماندنی 

 

یاد تو

دست می برم  

تا موهایت را شانه کنم 

 باد جنوبی نمی گذارد  

تا دریا فاصله ای نیست 

به اندازه ی خمیازه ی تو  

نگاه که می کنی دل خورشید می گیرد 

و قندیل های سربی شب 

در شرجی فرو می رود 

نگاه که  

می کنی........

تارکوفسکی (دنیای شعر وزیبایی)بخش پنجم قسمت سوم

تاکوفسکی با رعایت حفظ دقت های بصری در نقاشی ارتباط بین نقاشی و سینما راحفظ می کند .می دانیم که انتخاب قاب در سینما از زوایه دید مخاطب به گونه صورت می گیرد (منظور پی و وی نیست) که باسیر داستان او را جذب خود سازد.در آثار تارکوفسکی انتخاب قا ب ها با حرکت دروبین صورت گرفته به همین خاطر رسیدن به قاب جدید  وفریم های نقاشی گونه ک همیشه ثابت هستند و جای بر حرکت ندارند بسیار دشوار خواهد یود به این دلیل تارکوفسکی  تا می تواند از حرکت های کند در پن ها یا در تراولینگ هایا در تراک ها استفاده می کند (این می تواند در بیان های بعد این مجموعه نوشته ها صبحت شود) که علت اساسی آن رسیدن به همان قاب های نقاشی گونه است.عدم حرکت بازیگر در هنگام حرکت دوربین یا حرکت همزمان بازیگر با دوربین ایجاد فضای فاصله ای در بیان نقاشی قاب ها را شکل می دهد.قاب های ثابت آثار او بندرت دیده می شودکه اکثرن در قاب های ثابت نیز حرکت بازیگر را می بینیم. در تیتراژ ابتدایی فیلم نوستالگیا جای که در عمق میدان اسبی قرار گرفته است حرکت سگ از ابتدای فاب تا پس زمینه ایجاد عمق می نماید وقاب نقاشی را شکل می دهد وکماکان این قاب های نقاشی بیان حس شاعرانه او می باشد در همان فیلم ذکر شده صحنه نذر ایتالیا با حمل تندیس مدونا و پرواز گنجشک ها از دامن او علاوه بر قاب نقاشی بیان شعر گونه تصویری است.

تنفس

افسوس که نگاه من از تنفس تو  

خالی ست 

افسوس که هیچ پنجره ای از عبور عابران 

تاریک نمی شود 

بگذار ثانیه ها بوی پیراهنت را بگیرد 

 وعطر خوش بودن با هم را همه بدانند 

افسوس هیکل بی قواره معصومیت با تو رنگ می بازد 

و هرم داغ گرما وشرجی رنگ هیچ ترانه ای را نمی گیرد 

تا ما بی من نشده بوی داغ بودنم را  

با من حس کن 

تا غروب نیامده است با کم ترین پرتو نورانی چشم هایت  

مرا در گوری از احساس خودت  

دفن کن 

و بدن خاکی ام را با آه های پر از صمیمیت 

آتش بزن  

بگذار قرابت سنگین دخترکان شرم در 

پوست لاجوردی صبح به خواب های عمیق سپرده 

 نشود 

و خون آتش خوار دیوی پلید درونت تورا با هیچ عشقی عوض نکند 

رنگارنگ باش بسان رنگین کمان های چشم هایت در آلاچیق های آرامش 

تا  افسوس قدر به من فکرکن  

تا غروب ها به خورشید تن ات فکر کن............(ناتمام)