سکوت در آثار هدایت(بخش اول)

هنگامی که به سکوت می اندیشم وچشمانم را می بندم در عین ناباوری خود را در فضای غیر مجازی نمی بینم همه چیز در واقعیتی انکارناپذیر دیده می شود رنگ شب به تمامی به روز تبدیل می شود ......این گفته ها می تواند صحبتی ابزرود یا سوریالیته باشد ودر گفته های هدایت فضای غیر مجازی تبدیل به مجاز محض می شود عشق هدایت در بوف کور در پیدا کردن فضا های غیر مجازی در انتخاب بافت و فضای غیر مجازی درعین مجاز بودن در اختیار شخصیت های داستانی نظیر پیرمرد خنز پنزری یا زن اثیری که بر گرفته از افسانه های هندوان است وعلاقه عجیب هدایت به انزوای بودایستی واین که هدایت سرنوشت شخصیت های داستانی اش را با زندگی که محتوم به مرگ است در ایجاد صحنه های که مکث وسکوت درونی با آن همراه است همراه می کند عشق به انزوا در سکوت بودن ودر پی آن مرگ حاصل ذهن خلاق هدایت درآثار ش شکل می گیرد.هدایت در واقعیت همیشه زنده سکوت  زندگی سیالی را جریان می دهد که آمیخته با خوی انسانی ضد ناتورالیستی ست .شکل وپس زمینه آثار هدایت نشات گرفته از سکوت ظاهری است که هیجانی غلیان ناپذیر در آن شکل می گیرد .امتداد وفاصله زمانی در بوف کور از ابتدای رمان تا به انتهای آن در بهم ریزی زمان داستان شکل سیال ذهن راتقویت می بخشد.روح تراشیده شده ذهن هدایت در بوف کوردر انزوای جاری شده تا چون خوره به جان آدمی تزریق شود.

تارکوفسکی دنیایی شعر وزیبایی (بخش سوم)

گفته می شود طرح اولیه فیلم آینه راتارکوفسکی در یک داچا (کلبه چوبی ) در جنگل   درمدت چند ماه نوشته است. علاقه مفرط تارکوفسکی به نوشتن در سکوت به دنیای خیال برانکیز او باز می گردد.ذهن سیال او در شهر همیشه تحت شعاع قرارداد های روزمره گی بود بنابراین همواره بدنبال مکان امن می گشته است. در اکثر نوشته هایش او از کسانی استفاده می کرد وهرگز فیلم نامه هایش رابه تنهایی نمی نوشت مگر در مواردی . داستان های تارکوفسکی بر گرفته اززندگی اجتماعی مردمی است که شدیدن پایبند به اصول اخلاقی اجتماعی ودینی  می باشند.رمز آثار تارکوفسکی در پرداخت کلاژ گونه داستان هایش است.که این درهم ریخته گی مناسب (چه در فضای داستان وچه در مکان) علاوه به ایجاد ابعاد (پرسپکتیو)داستانی بر بار شعر گونه گی ان می افزاید.عدم خطی بودن آثار او نه بافت اولیه داستان را ازبین نمی برد بل بر شکوفایی حسی ان نیز می افزایدبطبع با دیدن یک بار فیلم های او مخاطب عادی امکان (ارتباط)برقرار نمی سازد.خط متصل در فیلم های تارکوفسکی ایجاد یک شخصیت  اصلی در طول داستان به عنوان محور یت آن (که نماد تمامی انسان ها می تواندباشد) وبخش پذیری داستان با تکه  تکه کردن داستان دراینترکات های گاهن موازی یا طولانی و مرتبت با داستان اصلی بر کلاژ گونه بودن آن می افزاید.انتخاب داستان با توجه به موقعیت زمانی زندگی او  و مردم شوروی برگزیده می شود.برای مثال بعد از تبعید او به ایتالیا و زندگی در آن جا او فیلم نوستالگیا را می سازد که علاقه او رابه زندگی پسر وپدرش را نشان می دهد.یا اندری روبلف در اوج میهن پرستی به تاریخ سرزمینش ساخته می شود.داستان سولاریس به نوعی ادای دین به اودیسه کوبریک می باشد.تارکوفسکی با ارتباط بین داستان وتصویر(پرداخت سینمایی)که می تواند در همه زمینه ها باشد(مونتاژ تصویربرداری و......) بر وجود اشیا در داستانش بسیار توجه دارد مثلن آینه در فیلم آینه جای که شخصیت پیرزن فیلم(که نقش اش را مادر فیلم ساز بازی می کند) بر سطح آینه دست می کشد وجود آینه را در فیلم  و فیلم نامه برجسته تر می کند.یا با نزدیک کردن اجزاء داستان با تصویر بر نقطه قوت داستان می افزاید .بار اصلی داستان های آثار او را افرادی برعهده می گیرند که به نوعی از جامعه خود جدا و دورمانده انداین انزوای فردی تبدیل به یک درد عمومی می شود.ایوان نوجوان در کودکی ایوان شخصیت مهجوری است که با بازگشت به خاطرات مادرش در داستان فیلم جا  باز می کند وشخصیت می یابد یا اندری در اندری روبلف با پشت سر گذاشتن مقاطع مختلف زندگی در شوروی به فرجام خود نزدیک می شودودر نهایت شخصیت بزرگ مرد کوچک در ایثار (که به نوعی منفیست او است) همواره گنک ونا مفهوم باقی می ماند.تاکیدی است بر انسان های سرخورده جوامع بشری..... با توجه به داستا ن های تارکوفسکسی در می یابیم که انسان همواره موجودی اجتماعی است که مورد تحقیر انسانیت خود قرار گرفته است.


به یاد شب های بندر

غروب که می شود دلم برای خودم تنگ می شود ودر حال هوای شب های قدیم می افتم  شب های که دیگر با من نیستند  و من بایاد  آن روزها شب ها را می گذرانم. شب ها با ستارگانش  با بوی تند شرجی  در شب های مثل حالا  که تابستان است

و دریا با بوی تند آن که مشام را در غین آزاری ملایم که می داد به خلصه ای عجیب می برد ودر گویش بومی اصطلاح خاصی داشت (دیریا چوک ایکردن معادل دریا بجه بدنیا آورده است که تلمیح خاص  زایش انسانی برای دریا به وسعت بزرگی آن است)  وشب های تابستان بر بام خانه که رادیو قصه های شب را با صدای آرام یک گیتار به پایان می رساند و حالا که به سمت خانه گام بر می دارم به یاد آن ترانه معروف می افتم که در وصف شهر بندر بود و نوازنده اهل جزیره می خواند  کدوم امزو و رفتیم ما خیابان سیم بالا ....که مرا تا خود سیم بالای قدیم و کنار آن پل می برد وحسرت دیدار آن شب ها را به یادم می آورد که شباهنگام بر سر خیابان قدیم با ادای غرب وحشی وحشی جیم وست با دست به هم شلیک می کردیم همرا ه با محمد بنگالی بر سر میدان شاه حسینی  و من که سوار بر توسن خیال خود سوار بر توسن سریال توسن تلویزیون سریع جست می زدم.... یادش بخیر شب ها که بر روی اسکله سنگی رو بروی گمرک همرا با برادرم روی اسکله چوبی راه می رفتم و وحشت هراس آور چوب ها ی زیر پایم انگار مم دیریا را  در ذهنم وسعت می داد

به انتظارتو(درباره منصور نعیمی)

همیشه یک انتظار عجیب در دل من تا قبل از ساختن اولین فیلم ام در دل خود از سینما داشتم.دوران نوجوانی با مجله تماشا آشنا شدم  وهر از گاهی آن را می خواندم دل در گرو سینما داشتم وعلا قه به فیلم در آن سالای کودکی ونوجوانی فقط ولع سیری ناپذری از دیدن فیلم ها بود چه در تاویزیون چه در سینما .سینما که خودم نمی توانستم بروم چراکه باید با برادرم می رفتم ولی تلویزیون دست خودم بودم. به هر رو این اشتهای سیری ناپذیر درمن هر لحضه بی کاستی امتداد داشت.تا این که بعد از زمان های بسیار پس از نوشتن های بسیاربه انتظار ساخت اولین فیلم خود بودم ابتدای دهه ی هفتاد خورشیدی بود با منصور از قبل هیچ آشنایی نداشتم فقط می دانستم درسیما کار می کند وکارهایش که بیشتر مستند بود وبسیار برجسته رااز تلویزیون دیده بود  نمی دانم بر اساس حس  یا اشتیاق دیدار او یک روزبه درب  ورودی مرکز خلیج فارس رفتم ودرخواست دیدار او را کردم باید به انتظار او می نشستم تا می آمد .به انتظار او  واو آمد خود رامعرفی کردم  وگفتم  می خواهم فیلم بسازم که او مرا به سینما جوان سوق داد که نرفتم فکر کنم دوروسرش شلوغ بود.....به انتظار او نمی دانم چند سال ماندم تاسال هشتاد  که  از من خواست تا برایش  مجموعه سریال سیزده قسمتی به عنوان کودک ودریا را بنویسم این کار حدود سه یا چهار ماهی طول کشیدکه اغلب روز ها با هم بودیم کار درحدود ششصد صفحه شد که آن هم کارنشد ول منصور اصول نوشتن رابه من آموخت ...نا گفته نماند که قبل نوشتن این نوشته  او را گه گاه در مراسم سالگرد های رامی می دیدم وبیشتراز دور با هم سلامی می کردیم یا در خانه زنده یاد حسن کرمی با هم بودیم......منصور در واقع استارت ساخت اولین کار مرا زد که شد دختولوک که کار خوبی نبود  وآن ماجرایی دیگر دارد که بماناد.....برای پیدا کردن مکان های تصویر برداری با منصور سر کار دختولوک  با هم می رفتم ......وبه انتظار او تا کار تقوایی زنگی ورومی  هم نشستم که نیامد....منصور یاری بود که باید همیشه به انتظارش می نشستم.حضور گرمی دارد کار دستی اش خوب است معمار خانه های چوبی است به صنایع دستی علاقه دارد دکور ساز خوبی است مستند خوب می سازد مونتاژ نوین را خوب می داند   عکاس چیره دستی است                 تلاش گر خوبی است اکثر سینماگران بندرعباس بخصوص جوانان به او مدیون هستند . سنمای ایران به او مدیون است چرا که در چندین کار تقوایی دستیارش  بوده است وبرای چند تایی عکس گرفته و من نیز          جرا که از او اموختم صبور باشم اما شگفتا که او نتوانست به جایگاه واقعی خود برسد چرا که او نیز همواره به انتظار دیگران بود  یادشعر شاملو می افتم که  به انتظار تو در معبر باد ها می گریم  در استانه دریا وعلف..................             عمرش دراز بادا.

نازنین

نامت را نمی دانم

نازنین 

تو که نازک تر از یک حباب ساده ای

 مانند پوست هوا برمخمل شب

از تاز ه گی بوی گس میو ه ها

را به یادم می آوری

نازنین

تو غرقه دریک قطره بارانی که با شبنم ها

آغشته میشوی

و

صبح گاهان از چشمان تر من بر بسترم می ریزی

نامت چیست که تورا نمی شناسم

نازنین

نامت چیست؟