امروز چشم هایم تاریک است
چرا بسته است خورشبد
چشم هایش را
ماه تاریک شده
ستاره نمی درخشد
روز را برا ی تو باچراغی
روشن می کنم
چراغی برای من
چراغی برای تو
چراغی برای ما
نوری .......شاید
اگر تو بتابی
حالا هیچ چیزی تغییر نکرده
آسمان همان است
وزمین
حتا کبوتران
تو اما رنگ دیگری گرفته ای
شکل ونوسی در باد
شکل خیال
به رنگ حریر سبز صبح
شرجی و ترانه
به رنگ من اری
شکل طلوع
در دریا
برنگ شگوفه های نخل
دیر اما زود
ذوب می شوم در دستان تو.........
عشق تنهاترین خواسته ی آدمی
مرگ را دوست نداریم.....
پس تا مرگ نیامده کاری کن ای عشق
....................................................
بیا تا با هم برویم تا دور ترین دشت
آن جا که هیچ کس نیست
ای عشق تو همانی که تو را صدا می زنم
پس فانوس خیال من تو بودی
آری تو بودی
کدام مرگ تو را صدا زد
هیچ جان ندادی
چه امیدوار
چه استوار
چه مقاوم
آری دنیا چقدر حقیر است
تو عشق را صدا بزن
مرگ همان عشق است
who knows the last word of love
death
who care about me
only you
show my your eyes
i want to kiss them
tell me the last word
love
at the end
love
love
for ever
ای که تو رادر بهترین ترین ترانه های بومی
می یابم
در صدای پاییزی بندر
در رقص پر طپش
دهل های زار
در دستان چون حریرت
بوی گس عشق را
پیدا می کنم .
ای دلداده ی سالهای تنهایم
بگذار با تو تا عمق صدای دردهایم بروم
ای که نگاهت مرا با خود می برد تا سرانجام
غصه هایم
ای بانوی خیال های محال
ای که با من می رقصی در تاریکی های صبح گاهان
بگذار بوی حنای دستانت را حس کنم
بگذار با تو تا عمق عشق بروم
ای که گیسوانت به رنگ شب های جنوبی شرجی زده است
من در هستی خود به پوچی می رسم
زیرا که نگاهت قرین درد های مادرم است
و لالای هایت بوی مادر بزرگ را می دهد
و سجاده نمازهایت نغمه بودایی غربت دستانم را
به پست ترین قایق شکسته می رساند
ای نیامده از راه های دور
با خود چه را به ارمغان می اوری
کاسه ی از بوی خون دلت را
یا بوی تازه ی کندرهای وحشی را
از گنو
ای شعر ناتمام در همه سال های بندر
ای شعر ناتمام من.......