-
به تو بانوی مهربانیم(1)
شنبه 23 خرداد 1394 13:35
خسته که می شوم دستت سایبانی می شود بر سرم مثل ا برها گریه که سر می دهی چشمانت را با پوست نازک شب پاک می کنم وحریر نازک تن ات با باد های موسمی جنوب تا اعماق دریاها به چیدن مروارید می رود به تو که نگاه می کنم کودکی گمشده خود راپیدا می کنم در محله های قدیمی از شاه حسینی تابرق......وسیدکامل و بانگ خروس مرا تا خورهای بندر...
-
روز های دلتنگی
شنبه 23 خرداد 1394 10:03
باید از روزهای گفت که دلت برای خودت تنگ می شود غم از دست دادن روزهای کودکی و نوجوانی وبیشتر جوانی که رفته ودیگر باز نخواهد آمد غم یاران قدیمی روزهای مدرسه راهنمایی دبیرستان که همه می شود نستالژی عمر رفته وروزهای دلتنگی...... کودک که بودم علاقه فراوانی به درس خواندن داشتم ولع یادگیری و با سواد شدن مرا به هر سو می کشاند...
-
بی نام
چهارشنبه 20 خرداد 1394 09:45
اگرجه ساکت می شوم در حضورت بی نام درنگ من در خاموشی خود نامی است بی نام با تو همه چیز می شود سرو د حتا بی نام
-
cinema and poe,,tary
چهارشنبه 20 خرداد 1394 09:18
In the world of cinema we can see the most of filmmakers try to do the same as the others and most of them to be in one way road and they donot try to publihsh a new way but after the some event in the world ( world war 2 ,Rassia reavalotoin,filmmaking in france and Italy and europe also in us) filmmakers try a new...
-
تارکوفسکی(بخش دوم)
سهشنبه 19 خرداد 1394 14:33
منتشر می شود (whlll be writted soon)
-
تارکوفسکی دنیایی شعر وزیبایی (بخش اول)
سهشنبه 19 خرداد 1394 11:06
او فیلم ساز نیست شاعر ونقاش است فیلسوف و ایده پرداز اندیشه های نوین امروزی است .کسی است که با دوربین بازی می کند و با نور نقاشی باتصویر احساس شاعرانه بوجود می آوردو با آمیخته گی صدا نور وحرکت ذهن را خلاق می سازد.اشیادر فیلم های او به جسم جانداری تبدیل می شوندکه در قالب روح انسانی جا می گیرند .تارکوفسکی با عوامل طبیعی...
-
کوجه های بندر
دوشنبه 18 خرداد 1394 12:02
بی انتها هستند .هرگز بن بست نیست .رد پای تمایی خاطره هاست جای است که در آن ها پیر شده ایم با آدم هایش خندیده ایم با مردگان آن گریستیم ودر شب هایش همراه با عابران خسته به انتهای اش نگاه کرد ه ایم با کودکانش دویده ایم ساخت های عروس ها را برده ایم ...با تابوت ها نعش هایش همراه بودیم......همراه با مردان کندر بردوشش راه...
-
عشق وموسیقی(به یاد استاد شهسواری)
دوشنبه 18 خرداد 1394 08:52
من موسیقی مدرن بندر رابا رامی شناختم. نه میدانستم گیتار چیست ونه اصلن صدای این ساز را شنیده بودم الا که در برنامه پروانه ها ی عقیلی سالهای ابتدایی دهه پنجاه خورشیدی از تلویزیون بندر عباس دیدم در آن برنامه رامی خواند و او در ذهن من ثبت شد بعدن در برنامه چنگ درچنگ با گروه لیوا آشنا شدم که آنان نیز یک گروه راک بومی بودن...
-
روزهای با محمد شهسواری
یکشنبه 17 خرداد 1394 11:54
منتشر خواهد شد
-
سینمای من
یکشنبه 17 خرداد 1394 11:37
نمی دانم از کی عاشق سینما شدم شاید از دوران کودکی ...پنج یا شش ساله بودم که درون کوچه های خاکی بندربه دنبال تصاویرهای هنرپشگان می گشتم دردرون شانس نصیب عکس های بازیگران بود که درون کوجه بود مثل همین لپ لپ های امروزی بود....اذر شیوا بود سه کله پوک(گرشا سپهرنیا متوسلانی)و فردین که عاشقش بودم بعد برای خودم صندوق چه چوبی...
-
شعر
یکشنبه 17 خرداد 1394 09:57
تهی که می شوم درخود فرو میروم مثل تن مچاله شده کاغذهای سپید بی هیچ خط یا نوشته یا حتا خاطره ای اندوه پوچی وسرانجام گم میشوم بی حضورتو انسان مچاله بی سرانجام در سکوت وانزوا در سطل های کاغذ های سپید
-
باران
یکشنبه 17 خرداد 1394 09:37
باران گریه ابرها نیست و ناله های آسمان نیز نه باران روح خسته شبنم هاست که با هم می گریند ودل شان برای خودشان تنگ شده و فکر می کنندحتا گل ها نیز آنها راقراموش کردند ......ودر بندر که باران قدیمی از خاطر ه ها پاک شده است باران های هفته بارش باران های تند وسیل آسا انگار طغیان دردهای بومی است از سکوت ساحل تا غواصان گمشده...
-
تا صبح
یکشنبه 17 خرداد 1394 08:18
تا صبح بشود خیلی دیر است همه از خواب پریده اند وتو هرگز به آرزوهایت نمی رسی چرا که قبل از تو دیگران به صبح رسیده اند افسوس گه انسان همیشه در فکر بیداری است اما همیشه در خواب است .....کوچک که بودم به اصطلاح خواب های رنکین زیاد می دیم خواب پری دریایی خواب مم دیریا خواب بی بری خواب ماهرخ خواب ملک محمد وخیلی خواب های دیگر...
-
با عشق زیستن
شنبه 16 خرداد 1394 14:22
با عشق زیستن تنها اندیبشه ما است ولی این چنین نیست زیرا تنها اتوبیای ما انسان ها فکر به عشق است نه یافتن آن یادگاری من در این نوشته ها خیال های است که دیگر نیست نام دل نوشته از اینجا می آید من از عشق خودم می گویم که در ذهنم مانده است ای کاش می توانستم تمام گذشته را در سطر های خودم بنویسم اما نمیتوانم من از خاطراتم می...
-
تا صبح
شنبه 16 خرداد 1394 12:44
نوشته خواهد شد
-
باز هم تابستان
شنبه 16 خرداد 1394 12:03
شبهای پر ستاره بندر بر بام خانه هیاهوی ستارگان وصدای آرام نفس ها که با هوای شرجی یکی میشد وچشمان من که به دنبال ستاره خودم بود ٱسمان صاف بود مثل دل مردم جنوب بی هیچ غباری بی هیچ کلک .سرم را روی بالش می گذاشتم وصدای لالایی مادر مرا با عشق آشنا می ساخت همه چیز بوی روشنی را می داد و صدای که بند دل همه را پاره می کرد کسی...
-
o
شنبه 16 خرداد 1394 11:21
-
شعر
شنبه 16 خرداد 1394 10:58
بگذار با تو به آخر دنیا بروم به ته جهان به جای که عشق باشد به جای که خون باشد خون عاشق تجسد وزیدن روح بگذار دستان تورا در لمس احساس خود پیدا کنم و با تو گریه سر دهم بگذار من تنهار ترین مرد جهان باشم و به جای گریستن بخندم برای جدایی ما بگذار... بگذار
-
روز های تابستان من
شنبه 16 خرداد 1394 10:48
از کودکی خیلی چیز ها بیادم مانده است و تابستان چیز دیگری .در فراغت از درس خواندن و دویدن در کوجه و ساختن کاغذی که همان بادبادک باشد برای خودش داستانی دیکر دارد پرواز کا غذی یعنی پرواز خیال رفتن به اوج و لمس ابرهای آسمان شاید از آن بالا می شد تمام مردم رادید ومردانی که کندر بر شانه داشتن و ماهی می فروختند یا گزر وصدای...
-
مرد بی پایان
شنبه 16 خرداد 1394 09:48
تمامی مردان پایان ناپذیرند .چه انان که در وادی هنر وعشق گام بر میدارندزیرا که هنر بودن است وعشق ماندن و کم نیستند مردان بی پایان این خطه از رامی گرفته تا حسن واو که از اوخواهم گفت مردی که بومی می گفت و از دل این سرزمین داغ سر براورده بود. روزهای کودکی برای من یاداور روز های خوشی و سیاحت روزگار است زمانی که هیچ تعلق...
-
یادی از حسن
دوشنبه 11 خرداد 1394 13:57
سال پنجاه هشت بود زیر گل ابریشم دبیرستان ابن سینا او را شناختم مردی کوچک اندام وریز نقش بود با عینکی بسیار انتلکتول ومشکی چند جوان اورا محاصره کرده بودند و او منفیست می داد بسیار تند مینمود او حسن بود دبیر ادبیات کلاس های پایین تر بود و ما که سال اخر بودیم حسن شمرده حرف میزد او را سالها گم کردم تا این که از سربازی...
-
یادی از رامی
دوشنبه 11 خرداد 1394 13:26
در عصر گاه یک روز شرجی عصر در خانه پدری زیر بادگیر هنگامی که باد ارام می وزید کودکی بیش نبودم با تخیلی کودکانه که امواج دریا پوست هوا را نوازش می داد هنوز از او نمی دانستم تمامی دنیای من یک تلویزیون بود که با ان مانوس بودم سالهای ابتدایی دهه پنجاه سالهای بی خبری با هیچ دغدغه و خانه که مکان امن ما بودو مادر که خانه را...
-
عاشقانه
دوشنبه 11 خرداد 1394 12:32
بگذار به نام عشق آغاز کنیم