روز های دلتنگی

باید از روزهای گفت که دلت برای خودت تنگ می شود غم از دست دادن روزهای کودکی و نوجوانی وبیشتر جوانی که رفته ودیگر باز نخواهد آمد غم یاران قدیمی روزهای مدرسه  راهنمایی دبیرستان که همه می شود نستالژی عمر رفته وروزهای دلتنگی...... کودک که بودم علاقه فراوانی به درس خواندن داشتم ولع یادگیری و با سواد شدن مرا به هر سو می کشاند تا این که مدرسه ی قدیمی کنار خانه مان را پیدا کردم......خانه بزرگی در محله مان که حالا شده خیابان شهید خراسانی .....یک خانه خشتی بزرگ با دری بسیار بزرگ ومن که آرام به آن نگاه می کردم از کنار خانه چوبی نساء(کتوک) کنار خانه غلام سیف الله کوچه خاکی بود. در بسیار بزرگ ذهنم را تحریک کرد قدری جلو رفتم به داخل خانه نگاه کردم این خانه پر از بچه ها بود وتعدادی جوان که داخل خانه می چرخیدند از آن ها ترسیدم تند پا بدو گذاشتم و به خانه خودمان آمدم از او پرسیدم دانستم خانه همان مدرسه است  ومن که هر روز سر به آن خانه یا مدرسه می زدم که حالا برایم مدرسه بود مدرسه محمدیه یا خانه مشهدی جعفر ومدرسه محمدیه که سرآخر مدرسه خودم شد ولی دیگر آنجا نبود و کنار گل کنی در راستای همان کوچه بود که بعد خیابان شدو تا سالها مدرسه محمدیه بود اما آن خانه بزرگ هنوز در دل من جا دارد با حوض بزرگی که وسط آن وجود داشت ومن که هنوز با ذهنم درون آن حوض آب تنی می کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.